صفحه در حال بارگذاری است! لطفا کمی صبر کنید...
بالاخره چیزی که این چند وقت خیلی منو ازیت میکرد امشب اتفاق افتاد.اینکه کسی رو که خیلی دوستش دارم بهم بگه که نمی تونه باهام باشه.نمی دونم کسی اصلا نوشته های منو می خونه یا نه ولی من مینویسم چون فقط اینو می دونم اگر ننویسم سبک نمیشم.
میخوام بنویسم تا هر وقت اومدم یه نگاهی به کارای خودم بکنم امشب رو یادم بیاد.نمی دونم تا به حال این حسی رو که امشب من پیدا کردم رو حس کردین یا نه ولی اینو فقط میدونم که از اینکه چرا یه رابطه به اینجا می رسه ادم ازیت میشه.نمی دونم شاید من به درد اینکه کسی رو دوست داشته باشم نمی خورم.شاید اینکه انتظاراتی که کسی که ادم دوستش داره نمی تونم فراهم کنم ولی اینو فقط فهمیدم که اینکه میگن دل ادم عوض مغزش بعضی اوقات عمل میکنه واقعیت داره.الان دارم به این فکر میکنم که چرا فکرم اصلا تو کار دلم تو این چند وقت دخالت نکرده.
از امشب باز من موندم و تنهایی هام توی ساری.نمی دونم چرا نا خود اگاه اشک تو چشمام جمع میشه .من تازه اینکه یکی رو واقعا دوست داشته باشم رو تجربه کرده بودم تمام لحظات این چند وقته برای همیشه تو ذهنم می مونه.میدونم که میمونه چون واقعا زندگی واسم یه معنی دیگه داشت.لحظه به لحظه ی اون واسم خاطرست واسه همینم او لحظات خوب رو توی همون دلم نگه می دارم و اونایی که ازیتم میکنه یا بهتر بگم لحظاتی که وقتی یادم می یاد از خودم و اینکه چرا اینتور رفتار کردم که بخواد یه خاطره بد تو ذهنم باشه رو مرور می کنم که دیگه همچین اشتباهی رو نکنم.
هر چی با خودم دارم فکر میکنم می بینم که نمی تونم کس دیگه ای رو به این اندازه دوست داشته باشم چون به قول یکی:((اولین همیشه تو ذهنت میمونه)).دیگه به اینکه بخوام یه رابطه تازه رو با کسی شروع کنم فکر نمی کنم چون اول اینکه می دونم اگر رابطه تازهای بخوام شروع کنم نمی تونم میدونم که نمی تونم بعدشم اینکه نمی خوام لحظات امشب بازم برام تکرار شه.
می دونم اینکه بخوام فکر کنم و هی بخوام خاطرات رو مرور کنم هیچ چیزی عوض نمی شه فقط خودم رو ازیت میکنم واسه همینم باید کم کم بهش فکر نکنم .سخته واسم اخه دیگه خودم رو نمی تونم گول بزنم ولی چاره ای ندارم.
میخواستم بخوابم که شاید حالم بهتر شه ولی نتونستم حرفامو نزنم.الان یه کم راحت تر شدم.راستی یه سر به کلوب سر زدم (جامعه مجازی ایرانییان) طالع روزم رو دیدم یه کم که فکر کردم دیدم راست میگه بنده خدا اینکه از ادم هایی که تو زندگیت میان درس بگیر و بی تفاوت از کنارشون رد نشو.
دیگه الان چارهای جز خوندن درس تو این ساری خراب شده ندارم.هم اینکه به همی نشون بدم می تونم و مهمتر اینکه جلوی اینکه بخوام فکر کنم و به خودم سختی بدم رو میگیره.فردا می رم گرگان دیگه از یکشنبه باید شروع کنم.باید بتونم این کار رو بکنم
خدایای شکرت.خدایا شکرت به خاطر همی چی.هییییییییییییییی
اینم از امشبم
فعلا