باز فکر...باز خیال... - روزهای من
برای خندیدن منتظر خوشبختی نباش ، شاید خوشبختی منتظر خندیدن توست . . . . . . . ناخدایی که نمیداند مقصدش کجاست ، هر بادی برایش باد مخالف است . . . . . . . حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند. . . .


ارسال شده توسط معین در 89/7/28:: 5:58 عصر

سلام....

 

امروز نمیدونم چرا حالم زیاد خوب نیست.یعنی راستشو بگم چند روز که حالم خوب نیست.وقتی یه اشتباهی میکنم(که معمولا هر چند وقت یه گندی میزنم) یا اینکه کسانی رو که دوستشون دارم رو از خودم می رنجونم اینطوری میشم.هر بارم که یه اشتباهی میکنم به خودم میگم که این اخرین باره ولی نمی دونم که چرا ناخواسته دوباره یه اشتباه میکنم.


این دفعه که واقعا خودمم نمی دونم که چرا همچین اشتباهی رو کردم چون این بار کسی رو از خودم رنجوندم که اصلا نمی خوام ناراحتی اونو ببینم واسه همینم خیلی از خودم عصبانیم .


کلا این چند روز با خودم همش فکر میکنم که چرا یهو یه کاری میکنم که بعدا افسوس اونو بخورم که چرا تو اون موقع این کارو کردم.نمی دونم تجربه کردین یا نه ولی خیلی ادم رو اذیت می کنه مخصوصا کسانی رو که وقتی ناراحت می شن خودتم ناراحت میشی.
نمی دونم شاید این به خاطر کم تجربه گی منه که اگر اینصوری باشه خیلی افسوس میخورم که الان که باید تجربه داشته باشم هیچ تجربه ای ندارم ولی اینکه بخوام اشتباهامو بندازم گردن نداشتن تجربم چیزه مسخره ای میشه نه.  کلا به سرم زده که فکر میکنم نکنه که یهو مغزم هنگ میکنه یا به قول یکی از اساتید دچار کمای انی میشه .خلاصه که ذهنم مشغول شده دیگه.هر چی هم میخوام بی خیال شم یهو باز به سرم میزنه و باز میرم تو فکر.نمنی دونستم خودم که اینقدر کلیدم تو مسایل.
ولی حلش میکنم خودم یعنی باید درستش کنم .


راستی امروزم یه کسی رو دیدم که کلا تازگی ها می بینمش یاد ترم پیش می یفتم و اینکه چرا رفاقتی که نباید از اول باهاش شروع میکردم رو شروع کردم.سریع باهاش داداش شدم و طبق معمول لطمه شو  هم خوردم
الانم دارم اهنگ گوش میدم و این یادداشتم رو مینویسم.


اگر نوشتنم بده ببخشید بعدا خوب میشه.برم یه چیزی درست کنم بزنم بر بدن که خیلی گشنمه
برمیگردم باز...


کلمات کلیدی :

خدمات وبلاگ نویسان